شاپرکها
کدام راه است که پای خسته را نشناسد کدام کوچه خالی از خاطره است و کدام دل هرگز نمیتپیده به شوق دبدار بیا تا برایت بگویم از سختی انتظار که چگونه .... در دیده های بارانی رنگ هذیان به خود میگیرد . خدایا : گرمی دستان او را از من مگیره تا بتوانم دوباره مزه زندگی خوب را احساس کنم . خدا: تو خو گفتی عشق رو از من بخواه و بس حالا بگو خودت او را با من اشنا کردی پس چرا ازم جداش کردی . خدایا : هیچ نمیخوام برای خودم فقط هر چه از عمرم هست باقی بستان و به عمر او بیفزای . یارب : دیگر همین را بگویم اسم عشقZ بود و بس /
قالب ساز وبلاگ پیچک دات نت |